در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر
بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد
و در کمتر از چند دقیقه بیش از
سی هزار کشته بر جای گذاشت
در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد
با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود
و اشک از چشمانش سرازیر شد
با وجود توده آوار و انبوه ویرانیها کمک به افراد زیر آوار ناممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر میآورد
او دقیقاً روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او میپیمودند تمرکز کرد و با بخاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد
دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند
و او را ملامت میکردند که کار بیفایدهای
انجام میدهد!
مأموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:
آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم!؟
هشت ساعت به کندن ادامه داد
دوازده ساعت... بیست و چهار ساعت
سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!!!
جواب شنید: پدر من اینجا هستم
پدر من به بچهها گفتم نگران نباشید
پدرم حتماً ما را نجات خواهد داد
پدر شما به قولتان عمل کردید
پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنهایم وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد
پسرم بیا بیرون، نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون میآورید و هر اتفاقی بیفتد بخاطر من آنجا خواهید ماند
✍ چقدر زیباست خوش قول بودن
و اطمینان به قول اطرافیان داشتن
...